آی آر نی نی

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

عشق از نگاه بزرگان


o عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا
o عشق نخستین سبب وجود انسانیست .ورناگ
o عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارگ بزرگ
o عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . شکسپیر



* عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی . شانفور
* عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست . کوستین
* عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . جبران خلیل جبران
* عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است . مادام دوژیرادرن



+ عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن
+ عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است . ژرژسان
+ عشق معجزه ایست . امیل زولا
+ عشق شیرینی زندگیست . مارسل تینر



* عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند . زولا
* عشق یکنوع تب و حرارت شدید است . استاندال عشق گل کمیابی است . آندره توریه
* عشق حادثه ایست . کولارن



o عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله
o عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن
o عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز
o عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم . کن بلانچارد



* عشق یعنی ترس از دست دادن تو . مثل ایتالیائی
* عشق تاریخچه زندگی است…. اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . مادام دواستال
* عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند . لئوبوسکالیا
* عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند . ویکتور هوگو



o عشق رمز بزرگیست . افلاطون
o عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد . شانفور
o عشق نبوغ عقل است. توسنل
o عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار . کراتس



* عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری
* عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد . ولت
* عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . آلفونس کار
* عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند . کرنی



o عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است . برنارد شاو
o عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد .؟ د. اسمیت
o عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد . د. اسمیت
o عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند . مارکوس بیکل
o عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند . ژرژسان

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

ساختن جایی بهتر از ان برایمان مقدور نبود


زنی پس از عمری زندگی در ناز و نعمت و خوگرفتن به تجملات زندگی، رخت از این دنیا بر می بندد.

در آن دنیا، فرشته ای مامور نشان دادن اقامتگاه همیشگی او می شود.

آن دو پس از گذشتن از خیابان های اصلی و عمارت های بسیار زیبا و مجلل، امارت هایی که زن با دیدن هر یک از آن ها تصور می کرد به او تعلق دارند به حومه ی شهر می رسند.

خانه های این محل رفته رفته کوچکتر و کوچکتر می شد، تا اینکه فرشته در حاشیه ای از آن به آلونکی اشاره می کند و می گوید:« آن خانه مال شماست.»

زن می گوید:

« خاک عالم بر سرم، من نمی توانم آنجا زندگی کنم.»

فرشته می گوید:

« متأسفم،با آن مصـــالحی که به اینجــا فرستادید، ساختن جایی بهتر از آن برایمان مقدور نبود.»

از کتاب: جانب عشق عزیز است فرومگذارش

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

خيانت ماهي خوار


ماهي خوار پيري بر لب برکه اي زندگي مي کرد. روزي اندوه ناک کنار برکه نشست. خرچنگي از دور او را ديد و نزديکش آمد و گفت: «چرا غمگيني؟» ماهي خوار جواب داد: «چرا غمگين نباشم؟ غذاي من که يکي ـ دو ماهي است از دستم مي رود. چون از صيادها شنيدم که مي گفتند وقتي از فلان جا برگشتيم، در اين برکه به ماهي گيري مي پردازيم.»

خرچنگ با شنيدن اين سخنان زير آب رفت تا ماهي ها را خبر کند. ماهي ها نزد مرغ ماهي خوار جمع شدند و همگي گفتند: «ما با تو مشورت مي کنيم و خردمند موقع مشورت، از نصيحت کردن دريغ نمي کند، حتي اگر دشمن باشد. به خصوص در کاري که نفع آن به تو برمي گردد، زيرا زندگي تو به بودن ما بستگي دارد.»

ماهي خوار با خوش حالي از اين که نقشه اش گرفته، گفت: «من در اين نزديکي آبگيري مي شناسم و مي توانم هر روز چند تا از شماها را به آن جا ببرم.» ماهي ها هر روز بر سر اين که کدام يک زودتر بروند، دعوا مي کردند. تا آن که روزي خرچنگ سوار بر پشت ماهي خوار به سوي برکه رفت. بعد از مدتي او استخوان هاي ماهي ها را از آن بالا ديد. گردن ماهي خوار را محکم فشار داد. وقتي ماهي خوار سقوط کرد، به طرف برکه راه افتاد و ماجرا را براي ماهي ها گفت.